تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار تادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
فایل گپ
بیگ بلاگ
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
استارتاپ
خرید ملک در دبی
آموزش خلبانی
دانلود فارسی ساز بازی ها
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
شرکت تولید کننده ساندویچ پانل
ساندویچ پانل سردخانه
ساندویچ پانل کلین روم
دزدگیر هایکویژن
دزدگیر هایکویژن
هوش مصنوعی فارسی
تابلو دکوراتیو
حفاظ شاخ گوزنی
درب آکاردئونی
درب فرفورژه
حفاظ پنجره
لابراتوار نورقائم


حکایت و داستان کوتاه ,ماجراهای آموزنده جذاب جالب زیبا دلربا ,خیرستان حوضچه - حکایت کوتاه شقایق s

  • Contact
توضيحات :
حکایت و داستان کوتاه حکایت کوتاه و داستان کوتاه حکایت کوتاه عاطفی داستان کوتاه عاطفی داستان کوتاه حوضچه معرفت خیرستان علم و دانش حکایت و داستان کوتاه
منوي اصلي
درباره ما

حکایت و داستان کوتاه موجود در وبلاگ داستان های کوتاه , حکایت کوتاه و داستان کوتاه ,داستانک و ماجراهای کوتاه, ماجرا و ماجراها, حکایت و داستان کوتاه از خیرستان حوضچه معرفت : بسم رب الشهدا 24sms@p30mail.ir @@@@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ ماجرای امتیازات خانواده شهدا با سخنان فرزند شهید همت , آیت الله مکارم شیرازی در مورد جنایات وحشتناک آل سعود , ماجرای آمریکایی مست در خرمشهر , ماجرای نشستن بر زمین آیت الله طالقانی بجای رو صندلی , سخنان آیت الله خامنه ای درباره شهادت شیخ نمر , حکایت کوتاه حسرت ، حکایت کوتاه خیرات ، حکایت کوتاه فدای پروانه! ، داستان کوتاه میخواهم معجزه بخرم ، فراموش نکنیم از کجا آمده ایم ، حکایت کوتاه جذابیت انسانی ، حکایت کوتاه من کی هستم ، حکایت کوتاه مادر ، حکایت کوتاه سیب قندک ، حکایت کوتاه بیسکوییت سوخته ، حکایت کوتاه عشق ، حکایت کوتاه شوخی کوچولو ، داستان کوتاه ، داستان کوتاه محافظ ،داستان کوتاه محافظ ، داستان کوتاه فقط سه ، داستان کوتاه شما استثنایی هستید ، داستان کوتاه درخشش کاذب ! ، داستان کوتاه دو گدا ، داستان کوتاه فقط برو ! ، ، داستان کوتاه علت خلقت مگس ! ، داستان کوتاه چهار شمع ! ، داستان کوتاه سقراط و رمز موفقیت ، داستان کوتاه کاسه ی چوبی ، داستان کوتاه میخ های روی دیوار ، داستان کوتاه دوست دارم ، داستان کوتاه دو فرشته ، داستان کوتاه شرط عشق ، داستان کوتاه برای اولین بار ، ، حکایت کوتاه من عاشقش هستم ، داستان کوتاه آجر ، داستان کوتاه عمل، همراه علم ، داستان کوتاه شکر گزار باش رفیق ، داستان کوتاه ، داستان کوتاه کیفیت ، آیت الله خزعلی مردی که فرزند راهش را تغییر نداد ، داستان کوتاه ملاقات با خدا ، داستان کوتاه ملاقات با خدا ، حکایت عارفان سرانجام بخل ، حکایت کوتاه خدا پشت پنجره ایستاده ! ، حکایت کوتاه امید ، حکایت کوتاه امید ، ماجرای آمریکایی مست در خرمشهر ، ماجرای نشستن بر زمین آیت الله طالقانی بجای رو صندلی ، نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر ، داستان کوتاه موش و تله ، حکایت دختر فداکار ، حکایت کوتاهی از پاداش آخر سال ، حکایت کوتاه گلف باز ، حکایت کوتاه ساحل و صدف ، حکایت کوتاه عشق و ثروت و موفقیت ، حکایت کوتاه جعبه های سیاه و طلایی ، حکایت کوتاه شیطان ، حکایت کوتاه تکه ای که دوست نداری!؟ ، حکایت کوتاه شقایق ، حکایت کوتاه دو برادر ، دو برادر ، حکایت کوتاه مردی که فریاد میزند ترزا ، حکایت کوتاه فدای پروانه! ، حکایت کوتاه عشـــــــــق بـــــی پــایــان ، حکایت کوتاه فدای پروانه! , حکایت کوتاه نامه ای به خدا ، داستان کوتاه مردی فرزند نداشت و مرد ، داستان کوتاه موش و تله ، داستان کوتاه مردی فرزند نداشت و مرد ، داستان کوتاه خبر بد چگونه برسانیم؟ ، داستان کوتاه پیرمرد ، داستان کوتاه ساعت گمشده کشاورز ، داستان کوتاه پسر دختر ، داستان کوتاه سه پرسش ، داستان کوتاه اشک و شاد ، داستان کوتاه اسب پیر ، حکایت و داستان کوتاه از راه افزایش محبت در خانواده ، حکایت کوتاه مادربزرگ ، حکایت و داستان کوتاه از وظيفه والدین در فصل شروع امتحانات ، حکایت و داستان کوتاه از ویژگی مسئول خانواده ، حکایت و داستان کوتاه از مسئولیت خانواده ، حکایتی کوتاهی از آداب و احکام اعتکاف ، حکایت کوتاهی از مسئولیت مرد در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده , حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاه برای زائران پیاده حسینی ، حکایت کوتاهی از شام غریبان ، حکایت کوتاهی از آنچه که باید هر روز دید ، حکایت کوتاهی از حافظ شیرازی یا لسان الغيب ، حکایت کوتاهی از ایام سوگواری حسینی ، حکایت کوتاه بايد حرکت کنی، همه چی به حرکت تو وابسته است. ، حکایت کوتاهی از عاشورا ؛ صدای پای کربلا میآید ، روايتی آموزنده از امام جواد (ع) , حکایت کوتاهی از یادی از اهل بهشت زهرا , حکایت کوتاهی از نیاز انسان به دعا , حکایت کوتاهی از امام حسن عسگری (ع) ، حکایت کوتاهی از علاقه به بازیگری , حکایت کوتاهی از سه آتش سوزی , حکایت کوتاهی از سال 95 ، ماجرای از شهادت فاطمه زهرا (س) ، چگونه به کودکانمان کمک کنیم تا خود تکلیفشان انجام بدهند ، داستان عشق به هدف ، تغذیه بچه , ماجرای ماندگاری اثر عطر در زندگی , بهترين موقعيت براي استراحت و تماشاي فيلم و سریال ، بهترین سرگرمی فرزندان , راهکارهایی برای تفریحات کم هزینه ، داستان شهادت امام حسن عسگری ع ، داستان کوتاه بوی بهشت میآید ، نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر ، مجاهدان بدون مرز را بیشتر بشناسید ، ماجرای ازدواج پسر مقام معظم رهبری با دختر دکتر حدادعادل ، نمونه سوال مبانی حکومت اسلامی ارشد ، نمونه سوال کارمندیابی انتخاب و توسعه منابع انسانی ، بسم رب الشهدا ، ماجراهای نماز شهید صیاد شیرازی , شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد , ماجراهای شعر بوشهری چقدره , ماجرای چارچار یا سردترین هفته زمستان , پست ویژه مادر ,امتحان ,کد یا مهدی موس برای وبلاگ ,کد یا مهدی موس برای وبلاگ , سلام لطفا بخونیین متاسفانه ... . فیلتر شدن اشتباهی ثامن بلاگ , سرگذشت قوم ثمود , ماجرای اصحاب کهف , ماجرای خلقت انسان , ماجرای حضرت نوع ع ,ماجرای دعای کشتی شکستگان , ماجرای دعای کشتی شکستگان , ماجرای رعایت عدالت , ماجرای امام زین العابدين ع و مرد دلقک ,ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن , ماجرای واقعی اتاق سی سی یو , ماجرای گربه‌ای كه زمان مرگ بیماران را پیش‌بینی می‌كند , واقعی پیرزن بغضش گرفته , ماجرای شام آخر. نويسنده نمايش , ماجرای واقعی زیبا ,ماجرای واقعی علم و مسیح ,ماجرای واقعی پنی سیلین ,ماجرای شیخ صنعان و دختر ترسا ,ماجرای شیخ صنعان و دختر ترسا ,ماجرای خیرات زیبا ,ماجرای همراز یكدیگر باشیم ,ماجرای جالب امتحان دامادها !! ,ماجرای جالب امتحان دامادها !! ,ماجرای واقعی جواب دندان شکن ,ماجرای واقعی ما ایرانی ها ,ماجرای واقعی آرتور اش ,آموزش داستان نویسی - - الفبای قصه نویسی ,آموزش داستان نویسی - ویژگیهای یك قصه خوب كدامند؟ ,آموزش داستان نویسی - چه موضوعهایی را برای داستان انتخاب كنیم؟ ,آموزش داستان نویسی - ویژگیهای یك نثر خوب داستانی ,سخن کفار بزودی قبر زينب[ع] را هم نبش مي‌کنيم ,ماجرای عیب کوچولوی یک عروس ,ماجرای سه بی گناه ,ماجرای معامله شوخی بردار نیست ,ماجرای یک مشت شکلات ,ماجرای غریق نجات ,ماجرای تصمیم کبری ,امتحان شکرا ,ماجراي نبش قبر حضرت رقيّه(ع) ,داستان طنز تصمیم کبری ,همسر گمشده , داستان ازدواج ملا نصر الدین ,داستان یه خفت جوراب زنانه ,داستان طنز لالایی , داستان طنز لالایی ,داستان طنز تفاوت زن قدیم و زن جدید ,داستان جالب لحظه های عاشقانه ,داستان کوتاه مادرزن و دامادها ,داستان کوتاه چند میفروشی ,داستان کوتاه اعتراف ,داستان کوتاه چگونه میتوانم مثل تو باشم ,داستان کوتاه چگونه میتوانم مثل تو باشم ,داستان کوتاه پزشک و سه مریض ,داستان کوتاه پزشک و سه مریض ,داستان کوتاه ما چقدر زود باوریم ,داستان کوتاه چند می فروشی ,داستان کوتاه معصومیت کودکانه ,داستان کوتاه معصومیت کودکانه ,داستان کوتاه ذکاوت ابو علی سینا ,داستان کوتاه تصور کن برنده هشتاد شش هزار چهارصد دلار شده اید ,ماجرای تدبیر درست ,ماجرای من اینجا مسافرم ,ماجرای کوتاه جواب دکتر حسابی ,ماجرای کوتاه اوج بخشندگی , داستان کوتاه از گابریل گارسیا مارکز ,داستانی تکان دهنده از امام علی ع ,داستان کوتاه ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر ,ماجرای ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر ,داستان کوتاهی از ابو مسلم خراسانی ,داستان کوتاه گریه ,ماجرای کوتاه حاضر جوابی های کودکانه ,داستان کوتاه شکل خدایی ,داستان کوتاه بوم خاکستری ,داستان کوتاه طرح واکسن ,داستان کوتاه یک شیشه مشروب ,داستان کوتاه سرباز معلول ,داستان هرگز زود قضاوت نکن ,داستان کوتاه من اینجا مسافرم ,داستان کوتاه فکر اقتصادی ,داستان کوتاه گفتگوی بین بچه شتر و مادرش ,داستان کوتاه ماهیگیری ,داستان کوتاه ماهیگیری ,داستان کوتاه شگرد اقتصادی ملا نصرالدین ,داستان کوتاه قصاب و سگ ,داستان کوتاه خال در ادبیات ,داستان کوتاه مشتری خود را بشناید ,داستان کوتاه شرلوک هلمز ,داستان کوتاه شرلوک هلمز ,داستان کوتاه ابراز عشق ,داستان کوتاه ابراز عشق ,داستان کوتاه کیف پول ,داستان کوتاه پیرزن تنها ,داستان کوتاه مادر ,داستان کوتاه دنیا از آن خیال پرزدازان است , داستان کوتاه بوم خاکستری ,داستان کوتاه قدرت حافظه ,داستان کوتاه ,داستان کوتاه یک گام هرچند کوچک ,داستان طنز آزادی ,داستان کوتاه بیل گیتس در رستوران ,داستان کوتاه استاد اصولا منطق چیست؟ , داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,داستان کوتاه شرف ,داستان کوتاه رستوران مبتکر ,داستان کوتاه خروس , داستان کوتاه آرزو , ما چقدر زود باوریم , داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,ماجرای کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,داستان کوتاه عاشق برنمی گردد , داستان کوتاه عشق چیست؟ , دوستان قدیمی امام خمینی در حرم امام علی گرد هم اند , یک مرجع بزرگ( امام خمینی ره )در خدمت چند نوجوان , دستور پزشک به امام خمینی در مقابل نخوردن دارو , ماجرای این همه مال ننه ات! , سخن امام خمینی به نوه شان که از جبهه برگشته ,شعر امام برای فلاسفه ایرونی ,شعر مرحوم واعظ برای امام خمینی ره , توصیه امام خمینی ره به مراقبت از شعرا , عشق امام خمینی ره به ورزش , عشق امام خمینی به بازو کشتی گیر , ورزش امام خمینی ره , ورود به اتاق امام خمینی ره , ماجرای عطر امام خمینی ره , امام همیشه لبخند داشت , ماجرای جواب علی به امام امروز بوسم تلخ است ,ماجرای جواب امام من هیچی ندارم , ماجرای اختلافات , ناسازگاری , ناسازگاری , چرا سعی می کنیم از اختلاف بپرهیزیم؟ , کاربرد قدرت در حل مناقشات , روش شماره 1: تو می بری، همسرت می بازد , روش شماره 2 حل مشکلات: شما می بازید، همسرتان می برد , روش شماره 3 حل اختلافات: هر دو نفر برنده می شوید,نگاهی مثبت به اختلافات , رفتار امام با کودکان , نامه امام به دانش آموزان سرخ پوست آمریكا ,السلام , داستان مولانا و شمس تبريزي یکی بود ، یکی نبود ,کشف راز گرم شدن حمام شیخ‌بهایی با یک شمع , دولت حوضچه آرامش بسازد , دولت حوضچه آرامش بسازد , تلاش در راه تنقيح قلمرو فلسفه دين , رسالت فلسفه دين , آب كوزه و آب دريا , مشكل بزرگ برخى از ارباب فلسفه دين , نگاهى به فلسفه دين نورمن. ال. كيسلر , كتاب فلسفه دين «جان هيك‏» ,گستره فلسفه دين اسلام , حكمت چيست؟ معرفت چيست؟ فطرت چيست؟ , معرفت چيست ؟ , فطرت چيست؟ , ماجراهای معرفت‌شناسی , انگیزهٔ معرفت‌شناسی , ماجراهای تاملاتی در تعامل علم و قدرت , چه کسانی راه خیر و خوبی را می بندند؟ , بهترین زمان ازدواج , داستان عشق , موضوعی که به پادگان الغدیرناوتیپ13امیرالمومنین(ع)واقع درنزدیکی بندرامام مربوطه , شرح عملیات تفحص پیکر دو شهید , ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻗﺒﺮ ﻣﻄﻬﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﻉ ﻭﺑﺮﺍﺩﺭ , در مورد رمان گرترود نوشته هرمان هسه , چطور فیلم دینی بسازیم , آرزوهای کوچک ولی شیرین , سوپرمن , با وجود یوسف،عاقبت همه ختم به خیر است... , سفره ي هفت سين شامل چه چيز هايي مي شود؟ ,ماجرای خروس خان , معلم به بچه ها گفت , سن تمييز , معجزه های دین مبین اسلام انگار باید پس از 14 قرن کشف شوند , ملاعباس چاوشی , سخن پوتین درباره رهبر معظم ما , سلامی به غایت که منتظر آمدنش هستیم جانم فدات ,خدا یاریم کند , آب گرم با معده خالی , یادی ازگذشته براى فريفتگان فرهنگ غرب , نقش سردار
مطالب این وبلاگ چگونه می بینید



آخرين مطالب
محبوب ترین ها

آمار وبلاگ
بازدید امروز : 15987
بازدید دیروز : 253
بازدید کل : 43808
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 7
کاربران عضو شده : 6
1 2 3 4 5
نويسنده : عباس،عبدصالح،شما هم میتوانید مطلب بفرسید | دسته بندي : حکایت و داستان کوتاه عاطفی, | نسخه قابل چاپ

تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/10 - 19:20

شقایق
null
یاشار( خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستان یبود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم:
- پلاک 21 ؟!
سرم را بالا گرفتم. صورت ظریف و بی رنگش منتظر جواب بود... خواستم بگویم با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ ... اما فقط دستم را به طرف در سبز رنگ خانه مان دراز کردم و او بی درنگ ساکش را دوباره به دست گرفت و رفت.
چند لحظه ای سرجایم خشکم زده بود... هر چه فکر کردم دیدم فامیل و دوست و آشنایی نداریم که به او شباهت داشته باشد. چشم های عسلی داشت و ریز نقش بود.
شقایق
(یاشار( خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستان یبود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم:
- پلاک 21 ؟!
سرم را بالا گرفتم. صورت ظریف و بی رنگش منتظر جواب بود... خواستم بگویم با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ ... اما فقط دستم را به طرف در سبز رنگ خانه مان دراز کردم و او بی درنگ ساکش را دوباره به دست گرفت و رفت.
چند لحظه ای سرجایم خشکم زده بود... هر چه فکر کردم دیدم فامیل و دوست و آشنایی نداریم که به او شباهت داشته باشد. چشم های عسلی داشت و ریز نقش بود.
دلم می خواست برگردم خانه و ببینم این مهمان ناخوانده کیست، اما دیر شده بد و اصلاً حوصله غرغرهای رئیس اداره را نداشتم... به محل کارم که رسیدم گوشی تلفن را برداشتم تا از مادرم پرس و جو کنم. یک دفعه یادم افتاد که فیش تلفن را فراموش کرده ام پرداخت کنم و تلفن خانه قطع است.
آن روز با کمی حواس پرتی کارهایم را انجام دادم و یکسره رفتم خانه، در همان بدو ورود، مادرم با روی باز اشاره کرد به دخترک و گفت:
- شقایق، دوست دوران دانشکده مریم است...
خواهرم مریم سالها بود که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود. دوستش برای پیدا کردن کار به تهران آمده بود. مریم هیچ وقت دوستانش را به خانه نمی آورد و من آنها را نمی شناختم. آن شب شور و نشاط خاصی در خانه ما حاکم بود. از سال قبل که پدرم فوت کرده بود، کمتر در خانه اینقدر پر سر و صدا می خندیدیم و حرف می زدیم، اما حضور شقایق انگار به خانه ما روح تازه ای داده بود. ساده ترین ماجراها را با چنان آب و تابی تعریف می کرد که همه را به وجد می آورد. همان شب احساس کردم به این دختر علاقه مند شده ام. اما به خودم تشر زدم و گفتم:
- سعید، خجالت بکش. دختره یک شب آمده خانه شما و تو احساس می کنی یک دل نه صد دل عاشقش هستی؟!
اما کار دل را هیچ وقت عقل نمی تواند کنترل کند... روزهای بعد با اشتیاق بیشتری به خانه می آمدم. دلم می خواست پای صحبتش بنشینم. صبح از خانه بیرون می زد و شب با کلی هیجان برایمان تعریف می کرد که کجاها رفته و چه کارهایی انجام داده... خیلی در پیدا کردن کار موفق نبود، اما اصلاً امیدش را از دست نمی داد. می دانستم به طور موقت در خانه ما مانده. خاله ای داشت که به سفر خارج از کشور رفته بود و به محض برگشتن، شقایق به خانه او می رفت. اما حضورش عجیب به همه ما روح تازه داده بود. بعد از فوت ناگهانی پدرم تقریباً هیچ کس حال و حوصله نداشت، اما حالا با حضور شقایق همه چیز عوض شده بود. غروب ها به باغچه می رسید، دوباره شاهی و ریحان کاشتیم و هر روز سر سفره سبزی تازه از باغچه می کندیم و می خوردیم.
بعد از چند هفته دیگر یقین پیدا کرده بودم که عاشق شقایق شده ام. حتی در محیط کارم هم همکارانم متوجه تغییر روحیه من شده بودند. کارهایم را با انرژی بیشتری انجام می دادم...
بالاخره سر صحبت را با مادرم باز کردم و مادر هم انگار از خدا خواسته بود و قول داد هر چه زودتر از او خواستگاری کند.
روز بعد، وقتی از سر کار برگشتم، بر خلاف روزهای قبل خانه آرام بود. شقایق و مریم توی اتاق بودند و مادر توی آشپزخانه. متوجه شدم اتفاقی افتاده. اما نمی توانستم تصور کنم این سکوت نشات گرفته از چیست. بالاخره مادر رو به من کرد و گفت:
- شقایق را می خواند به پسردایی اش بدهند. داستانش پیچیده است. دخترک بیچاره اصلاً راضی نیست. ولی کاری از دست کسی بر نمی آید. بهتر است ما دخالت نکنیم و تو هم از این ازدواج منصرف شوی... این جواب برایم کافی نبود. روزهای بعد چیزهای بیشتر و بیشتری دستگیرم شد. شقایق یک پسردایی داشت که چند سال پیش ازدواج کرده بود همسرش به دلایلی نمی توانست صاحب فرزند شود. همه خانواده در تلاش بودند که پسر دایی شقایق (محمود) را راضی کنند زنش را طلاق بدهد. حتی از این هم فراتر رفته و شقایق را برای ازدواج دوم او کاندید کرده بودند.
به نظرم خیلی عجیب می آمد، اما شب های بعد سفره دل شقایق باز شد و دنیای پرغم و غصه اش را در پشت آن چهره بشاش و همیشه خندان دیدم.
می گفت هیچ کس حق ندارد خلاف نظر بزرگ خانواده حرفی بزند. از طوایق جنوب بودند و این قوانین بسیار سخت و محکم اجرا می شد. محمود پسردایی اش مرد بسیار ثروتمندی بود و از قدیم الایام عاشق شقایق بوده... ولی به دلایلی با دختری ازدواج می کند که انتخاب پدرش بوده و حالا که زندگی شان به بن بست رسیده باز آمده سراغ شقایق و ...
حالا او باید انتظار می کشید که بالاخره محمود یا زنش را طلاق بدهد و یا حداقل اجازه ازدواج مجدد را از زنش گیرد. شقایق با قلبی شکسته این داستان ها را برای ما تعریف می کرد و هر وقت من از او می پرسیدم چرا مخالفت نمی کند، با چشم های نمناک خیره نگاهم می کرد و سری تکان می داد:
- رسم و قانون در خانواده های ما از همه چیز مهمتر است. همین که اجازه دادند به تهران بیایم تا کار پیدا کنم خودش کلی جای شکر دارد، می خواستم از آن محیط دور باشم و نفرینها و اشک و زاری همسر محمود را نبینم. برای همین از آنجا دور شدم، اما می دانم به محض اینکه وقتش برسد، باید برگردم و پای سفره عقد بنشینم...
چند روز بعد خاله شقایق از سفر برگشت و او از خانه ما رفت... روزها و هفته ها همه حرف ما در خانه راجع به او بود. جایش خالی به نظر می رسید. باور نمی کردم آن همه شور و عشق به زندگی آن سوی سکه نا امیدی و تلخی است...
روز آخر به من گفت:
- نگران آینده من نباشید. زندگی هر چقدر خلاف میل من پیش برود، باز می توانم دریچه هایی در آن پیدا کنم که از آن لذت ببرم. این رسم زندگانی است ... من نمی خواهم مغلوب تلخی ها بشوم.




برچسب‌ها : ,,,,,,,