منوي اصلي
- موضوعات
- آرشيو مطالب
- لينکدوني
درباره ما
حکایت و داستان کوتاه موجود در وبلاگ داستان های کوتاه , حکایت کوتاه و داستان کوتاه ,داستانک و ماجراهای کوتاه, ماجرا و ماجراها, حکایت و داستان کوتاه از خیرستان حوضچه معرفت : بسم رب الشهدا 24sms@p30mail.ir @@@@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ ماجرای امتیازات خانواده شهدا با سخنان فرزند شهید همت , آیت الله مکارم شیرازی در مورد جنایات وحشتناک آل سعود , ماجرای آمریکایی مست در خرمشهر , ماجرای نشستن بر زمین آیت الله طالقانی بجای رو صندلی , سخنان آیت الله خامنه ای درباره شهادت شیخ نمر , حکایت کوتاه حسرت ، حکایت کوتاه خیرات ، حکایت کوتاه فدای پروانه! ، داستان کوتاه میخواهم معجزه بخرم ، فراموش نکنیم از کجا آمده ایم ، حکایت کوتاه جذابیت انسانی ، حکایت کوتاه من کی هستم ، حکایت کوتاه مادر ، حکایت کوتاه سیب قندک ، حکایت کوتاه بیسکوییت سوخته ، حکایت کوتاه عشق ، حکایت کوتاه شوخی کوچولو ، داستان کوتاه ، داستان کوتاه محافظ ،داستان کوتاه محافظ ، داستان کوتاه فقط سه ، داستان کوتاه شما استثنایی هستید ، داستان کوتاه درخشش کاذب ! ، داستان کوتاه دو گدا ، داستان کوتاه فقط برو ! ، ، داستان کوتاه علت خلقت مگس ! ، داستان کوتاه چهار شمع ! ، داستان کوتاه سقراط و رمز موفقیت ، داستان کوتاه کاسه ی چوبی ، داستان کوتاه میخ های روی دیوار ، داستان کوتاه دوست دارم ، داستان کوتاه دو فرشته ، داستان کوتاه شرط عشق ، داستان کوتاه برای اولین بار ، ، حکایت کوتاه من عاشقش هستم ، داستان کوتاه آجر ، داستان کوتاه عمل، همراه علم ، داستان کوتاه شکر گزار باش رفیق ، داستان کوتاه ، داستان کوتاه کیفیت ، آیت الله خزعلی مردی که فرزند راهش را تغییر نداد ، داستان کوتاه ملاقات با خدا ، داستان کوتاه ملاقات با خدا ، حکایت عارفان سرانجام بخل ، حکایت کوتاه خدا پشت پنجره ایستاده ! ، حکایت کوتاه امید ، حکایت کوتاه امید ، ماجرای آمریکایی مست در خرمشهر ، ماجرای نشستن بر زمین آیت الله طالقانی بجای رو صندلی ، نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر ، داستان کوتاه موش و تله ، حکایت دختر فداکار ، حکایت کوتاهی از پاداش آخر سال ، حکایت کوتاه گلف باز ، حکایت کوتاه ساحل و صدف ، حکایت کوتاه عشق و ثروت و موفقیت ، حکایت کوتاه جعبه های سیاه و طلایی ، حکایت کوتاه شیطان ، حکایت کوتاه تکه ای که دوست نداری!؟ ، حکایت کوتاه شقایق ، حکایت کوتاه دو برادر ، دو برادر ، حکایت کوتاه مردی که فریاد میزند ترزا ، حکایت کوتاه فدای پروانه! ، حکایت کوتاه عشـــــــــق بـــــی پــایــان ، حکایت کوتاه فدای پروانه! , حکایت کوتاه نامه ای به خدا ، داستان کوتاه مردی فرزند نداشت و مرد ، داستان کوتاه موش و تله ، داستان کوتاه مردی فرزند نداشت و مرد ، داستان کوتاه خبر بد چگونه برسانیم؟ ، داستان کوتاه پیرمرد ، داستان کوتاه ساعت گمشده کشاورز ، داستان کوتاه پسر دختر ، داستان کوتاه سه پرسش ، داستان کوتاه اشک و شاد ، داستان کوتاه اسب پیر ، حکایت و داستان کوتاه از راه افزایش محبت در خانواده ، حکایت کوتاه مادربزرگ ، حکایت و داستان کوتاه از وظيفه والدین در فصل شروع امتحانات ، حکایت و داستان کوتاه از ویژگی مسئول خانواده ، حکایت و داستان کوتاه از مسئولیت خانواده ، حکایتی کوتاهی از آداب و احکام اعتکاف ، حکایت کوتاهی از مسئولیت مرد در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده , حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاه برای زائران پیاده حسینی ، حکایت کوتاهی از شام غریبان ، حکایت کوتاهی از آنچه که باید هر روز دید ، حکایت کوتاهی از حافظ شیرازی یا لسان الغيب ، حکایت کوتاهی از ایام سوگواری حسینی ، حکایت کوتاه بايد حرکت کنی، همه چی به حرکت تو وابسته است. ، حکایت کوتاهی از عاشورا ؛ صدای پای کربلا میآید ، روايتی آموزنده از امام جواد (ع) , حکایت کوتاهی از یادی از اهل بهشت زهرا , حکایت کوتاهی از نیاز انسان به دعا , حکایت کوتاهی از امام حسن عسگری (ع) ، حکایت کوتاهی از علاقه به بازیگری , حکایت کوتاهی از سه آتش سوزی , حکایت کوتاهی از سال 95 ، ماجرای از شهادت فاطمه زهرا (س) ، چگونه به کودکانمان کمک کنیم تا خود تکلیفشان انجام بدهند ، داستان عشق به هدف ، تغذیه بچه , ماجرای ماندگاری اثر عطر در زندگی , بهترين موقعيت براي استراحت و تماشاي فيلم و سریال ، بهترین سرگرمی فرزندان , راهکارهایی برای تفریحات کم هزینه ، داستان شهادت امام حسن عسگری ع ، داستان کوتاه بوی بهشت میآید ، نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر ، مجاهدان بدون مرز را بیشتر بشناسید ، ماجرای ازدواج پسر مقام معظم رهبری با دختر دکتر حدادعادل ، نمونه سوال مبانی حکومت اسلامی ارشد ، نمونه سوال کارمندیابی انتخاب و توسعه منابع انسانی ، بسم رب الشهدا ، ماجراهای نماز شهید صیاد شیرازی , شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد , ماجراهای شعر بوشهری چقدره , ماجرای چارچار یا سردترین هفته زمستان , پست ویژه مادر ,امتحان ,کد یا مهدی موس برای وبلاگ ,کد یا مهدی موس برای وبلاگ , سلام لطفا بخونیین متاسفانه ... . فیلتر شدن اشتباهی ثامن بلاگ , سرگذشت قوم ثمود , ماجرای اصحاب کهف , ماجرای خلقت انسان , ماجرای حضرت نوع ع ,ماجرای دعای کشتی شکستگان , ماجرای دعای کشتی شکستگان , ماجرای رعایت عدالت , ماجرای امام زین العابدين ع و مرد دلقک ,ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن , ماجرای واقعی اتاق سی سی یو , ماجرای گربهای كه زمان مرگ بیماران را پیشبینی میكند , واقعی پیرزن بغضش گرفته , ماجرای شام آخر. نويسنده نمايش , ماجرای واقعی زیبا ,ماجرای واقعی علم و مسیح ,ماجرای واقعی پنی سیلین ,ماجرای شیخ صنعان و دختر ترسا ,ماجرای شیخ صنعان و دختر ترسا ,ماجرای خیرات زیبا ,ماجرای همراز یكدیگر باشیم ,ماجرای جالب امتحان دامادها !! ,ماجرای جالب امتحان دامادها !! ,ماجرای واقعی جواب دندان شکن ,ماجرای واقعی ما ایرانی ها ,ماجرای واقعی آرتور اش ,آموزش داستان نویسی - - الفبای قصه نویسی ,آموزش داستان نویسی - ویژگیهای یك قصه خوب كدامند؟ ,آموزش داستان نویسی - چه موضوعهایی را برای داستان انتخاب كنیم؟ ,آموزش داستان نویسی - ویژگیهای یك نثر خوب داستانی ,سخن کفار بزودی قبر زينب[ع] را هم نبش ميکنيم ,ماجرای عیب کوچولوی یک عروس ,ماجرای سه بی گناه ,ماجرای معامله شوخی بردار نیست ,ماجرای یک مشت شکلات ,ماجرای غریق نجات ,ماجرای تصمیم کبری ,امتحان شکرا ,ماجراي نبش قبر حضرت رقيّه(ع) ,داستان طنز تصمیم کبری ,همسر گمشده , داستان ازدواج ملا نصر الدین ,داستان یه خفت جوراب زنانه ,داستان طنز لالایی , داستان طنز لالایی ,داستان طنز تفاوت زن قدیم و زن جدید ,داستان جالب لحظه های عاشقانه ,داستان کوتاه مادرزن و دامادها ,داستان کوتاه چند میفروشی ,داستان کوتاه اعتراف ,داستان کوتاه چگونه میتوانم مثل تو باشم ,داستان کوتاه چگونه میتوانم مثل تو باشم ,داستان کوتاه پزشک و سه مریض ,داستان کوتاه پزشک و سه مریض ,داستان کوتاه ما چقدر زود باوریم ,داستان کوتاه چند می فروشی ,داستان کوتاه معصومیت کودکانه ,داستان کوتاه معصومیت کودکانه ,داستان کوتاه ذکاوت ابو علی سینا ,داستان کوتاه تصور کن برنده هشتاد شش هزار چهارصد دلار شده اید ,ماجرای تدبیر درست ,ماجرای من اینجا مسافرم ,ماجرای کوتاه جواب دکتر حسابی ,ماجرای کوتاه اوج بخشندگی , داستان کوتاه از گابریل گارسیا مارکز ,داستانی تکان دهنده از امام علی ع ,داستان کوتاه ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر ,ماجرای ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر ,داستان کوتاهی از ابو مسلم خراسانی ,داستان کوتاه گریه ,ماجرای کوتاه حاضر جوابی های کودکانه ,داستان کوتاه شکل خدایی ,داستان کوتاه بوم خاکستری ,داستان کوتاه طرح واکسن ,داستان کوتاه یک شیشه مشروب ,داستان کوتاه سرباز معلول ,داستان هرگز زود قضاوت نکن ,داستان کوتاه من اینجا مسافرم ,داستان کوتاه فکر اقتصادی ,داستان کوتاه گفتگوی بین بچه شتر و مادرش ,داستان کوتاه ماهیگیری ,داستان کوتاه ماهیگیری ,داستان کوتاه شگرد اقتصادی ملا نصرالدین ,داستان کوتاه قصاب و سگ ,داستان کوتاه خال در ادبیات ,داستان کوتاه مشتری خود را بشناید ,داستان کوتاه شرلوک هلمز ,داستان کوتاه شرلوک هلمز ,داستان کوتاه ابراز عشق ,داستان کوتاه ابراز عشق ,داستان کوتاه کیف پول ,داستان کوتاه پیرزن تنها ,داستان کوتاه مادر ,داستان کوتاه دنیا از آن خیال پرزدازان است , داستان کوتاه بوم خاکستری ,داستان کوتاه قدرت حافظه ,داستان کوتاه ,داستان کوتاه یک گام هرچند کوچک ,داستان طنز آزادی ,داستان کوتاه بیل گیتس در رستوران ,داستان کوتاه استاد اصولا منطق چیست؟ , داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,داستان کوتاه شرف ,داستان کوتاه رستوران مبتکر ,داستان کوتاه خروس , داستان کوتاه آرزو , ما چقدر زود باوریم , داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,ماجرای کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,داستان کوتاه عاشق برنمی گردد , داستان کوتاه عشق چیست؟ , دوستان قدیمی امام خمینی در حرم امام علی گرد هم اند , یک مرجع بزرگ( امام خمینی ره )در خدمت چند نوجوان , دستور پزشک به امام خمینی در مقابل نخوردن دارو , ماجرای این همه مال ننه ات! , سخن امام خمینی به نوه شان که از جبهه برگشته ,شعر امام برای فلاسفه ایرونی ,شعر مرحوم واعظ برای امام خمینی ره , توصیه امام خمینی ره به مراقبت از شعرا , عشق امام خمینی ره به ورزش , عشق امام خمینی به بازو کشتی گیر , ورزش امام خمینی ره , ورود به اتاق امام خمینی ره , ماجرای عطر امام خمینی ره , امام همیشه لبخند داشت , ماجرای جواب علی به امام امروز بوسم تلخ است ,ماجرای جواب امام من هیچی ندارم , ماجرای اختلافات , ناسازگاری , ناسازگاری , چرا سعی می کنیم از اختلاف بپرهیزیم؟ , کاربرد قدرت در حل مناقشات , روش شماره 1: تو می بری، همسرت می بازد , روش شماره 2 حل مشکلات: شما می بازید، همسرتان می برد , روش شماره 3 حل اختلافات: هر دو نفر برنده می شوید,نگاهی مثبت به اختلافات , رفتار امام با کودکان , نامه امام به دانش آموزان سرخ پوست آمریكا ,السلام , داستان مولانا و شمس تبريزي یکی بود ، یکی نبود ,کشف راز گرم شدن حمام شیخبهایی با یک شمع , دولت حوضچه آرامش بسازد , دولت حوضچه آرامش بسازد , تلاش در راه تنقيح قلمرو فلسفه دين , رسالت فلسفه دين , آب كوزه و آب دريا , مشكل بزرگ برخى از ارباب فلسفه دين , نگاهى به فلسفه دين نورمن. ال. كيسلر , كتاب فلسفه دين «جان هيك» ,گستره فلسفه دين اسلام , حكمت چيست؟ معرفت چيست؟ فطرت چيست؟ , معرفت چيست ؟ , فطرت چيست؟ , ماجراهای معرفتشناسی , انگیزهٔ معرفتشناسی , ماجراهای تاملاتی در تعامل علم و قدرت , چه کسانی راه خیر و خوبی را می بندند؟ , بهترین زمان ازدواج , داستان عشق , موضوعی که به پادگان الغدیرناوتیپ13امیرالمومنین(ع)واقع درنزدیکی بندرامام مربوطه , شرح عملیات تفحص پیکر دو شهید , ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻗﺒﺮ ﻣﻄﻬﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﻉ ﻭﺑﺮﺍﺩﺭ , در مورد رمان گرترود نوشته هرمان هسه , چطور فیلم دینی بسازیم , آرزوهای کوچک ولی شیرین , سوپرمن , با وجود یوسف،عاقبت همه ختم به خیر است... , سفره ي هفت سين شامل چه چيز هايي مي شود؟ ,ماجرای خروس خان , معلم به بچه ها گفت , سن تمييز , معجزه های دین مبین اسلام انگار باید پس از 14 قرن کشف شوند , ملاعباس چاوشی , سخن پوتین درباره رهبر معظم ما , سلامی به غایت که منتظر آمدنش هستیم جانم فدات ,خدا یاریم کند , آب گرم با معده خالی , یادی ازگذشته براى فريفتگان فرهنگ غرب , نقش سردار
نظرسنجی
مطالب این وبلاگ چگونه می بینید |
آخرين مطالب
- چادر فروشی حجاب و عفاف زینبیه - ( 1400/11/7 )
- دعای امام حسین (ع) دعای یا رازق طفل صغیر امام حسین در روز عاشورا - ( 1399/12/20 )
- دعای روز غدیر - ( 1399/12/20 )
- دعای معراج - ( 1399/12/20 )
- دعای عهد - ( 1399/12/20 )
- حکایت کوتاه حسرت - ( 1395/9/10 )
- حکایت کوتاه فدای پروانه! - ( 1395/9/9 )
- حکایت کوتاه خیرات - ( 1395/9/9 )
- حکایت دختر فداکار - ( 1395/9/8 )
- داستان کوتاه ملاقات با خدا - ( 1395/9/8 )
- حکایت کوتاه ساحل و صدف - ( 1395/9/7 )
- حکایت کوتاه سیب قندک - ( 1395/9/6 )
- داستان کوتاه دو گدا - ( 1395/9/5 )
- داستان کوتاه شما استثنایی هستید ! - ( 1395/9/4 )
- داستان کوتاه چهار شمع ! - ( 1395/9/3 )
- داستان کوتاه فقط سه کلمه - ( 1395/9/2 )
- حکایت کوتاه امید - ( 1395/9/1 )
- حکایت کوتاه امید - ( 1395/9/1 )
- حکایت کوتاه گلف باز - ( 1395/8/30 )
- داستان کوتاه دو فرشته - ( 1395/8/29 )
محبوب ترین ها
- حکایت کوتاهی از حافظ شیرازی یا لسان الغيب - ( 1395/1/31 )
- بسم رب الشهدا - ( 1395/1/24 )
- سخن کفار بزودی قبر زينب[ع] را هم نبش ميکنيم - ( 1395/1/15 )
- معلم به بچه ها گفت : - ( 1395/1/2 )
- با وجود یوسف،عاقبت همه ختم به خیر است... - ( 1395/1/3 )
- سوپرمن! - ( 1395/1/3 )
- داستان کوتاهی از ابو مسلم خراسانی - ( 1395/1/10 )
- معجزه های دین مبین اسلام انگار باید پس از 14 قرن کشف شوند - ( 1395/1/2 )
- ماجرای واقعی اتاق سی سی یو ! - ( 1395/1/15 )
- داستان ازدواج ملا نصر الدین - ( 1395/1/10 )
- نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر - ( 1395/2/20 )
- ماجرای خروس خان - ( 1395/1/2 )
- بهترین زمان ازدواج - ( 1395/1/6 )
- حکایت کوتاهی از امام حسن عسگری (ع) - ( 1395/1/29 )
- داستان کوتاه ساعت گمشده کشاورز - ( 1395/2/7 )
- سن تمييز - ( 1395/1/2 )
- حکایت کوتاهی از پاداش آخر سال - ( 1395/2/11 )
- حکایت کوتاه ساحل و صدف - ( 1395/9/7 )
- ماجرای گربهای كه زمان مرگ بیماران را پیشبینی میكند - ( 1395/1/15 )
- داستان کوتاه دو گدا - ( 1395/9/5 )
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 9033
بازدید دیروز : 253
بازدید کل : 36854
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 7
کاربران عضو شده : 6
تاريخ ارسال مطلب : 1395/8/28 - 07:15
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
پدر: دوست دارم با دختري به انتخاب من ازدواج کني
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بيل گيتس است
پسر: آهان اگر اينطور است ، قبول است
.
.
.
پدر به نزد بيل گيتس مي رود و مي گويد:
پدر: براي دخترت شوهري سراغ دارم
بيل گيتس: اما براي دختر من هنوز خيلي زود است که ازدواج کند.
پدر: اما اين مرد جوان قائم مقام مديرعامل بانک جهاني است
بيل گيتس: اوه، که اينطور! در اين صورت قبول است
.
.
.
بالاخره پدر به ديدار مديرعامل بانک جهاني مي رود
پدر: مرد جواني براي سمت قائم مقام مديرعامل سراغ دارم
مديرعامل: اما من به اندازه کافي معاون دارم!
پدر: اما اين مرد جوان داماد بيل گيتس است!
مديرعامل: اوه، اگر اينطور است، باشد
و معامله به اين ترتيب انجام مي شود
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بيل گيتس است
پسر: آهان اگر اينطور است ، قبول است
.
.
.
پدر به نزد بيل گيتس مي رود و مي گويد:
پدر: براي دخترت شوهري سراغ دارم
بيل گيتس: اما براي دختر من هنوز خيلي زود است که ازدواج کند.
پدر: اما اين مرد جوان قائم مقام مديرعامل بانک جهاني است
بيل گيتس: اوه، که اينطور! در اين صورت قبول است
.
.
.
بالاخره پدر به ديدار مديرعامل بانک جهاني مي رود
پدر: مرد جواني براي سمت قائم مقام مديرعامل سراغ دارم
مديرعامل: اما من به اندازه کافي معاون دارم!
پدر: اما اين مرد جوان داماد بيل گيتس است!
مديرعامل: اوه، اگر اينطور است، باشد
و معامله به اين ترتيب انجام مي شود

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/14 - 15:08
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
تعطيلات سال نو فرصت خوبي براي مسافرت هاي تفريحي، سياحتي و زيارتي بود. شايد شما هم جزء افرادي بوده باشيد که بخشي از تعطيلات نوروز را به سفر رفته ايد. برخي از شما براي سفر، مکان هاي ديدني کشور عزيزمان را که کم هم نيستند انتخاب کرديد و برخي نيز ممکن است به خارج از کشور رفته باشيد و از جاذبه هاي گردشگري کشور مقصدتان لذت برده باشيد.
در روزگار ما و دنياي صنعتي و ماشيني امروز، جاذبه هاي طبيعي همچون کوير و رود و دريا و جنگل، روز به روز جذابيت بيشتري پيدا مي کند و فرح بخشي و لذت فراوان تري را به دنبال دارد. در اين ميان، افراد تمايل دارند طبيعت بکر و دست نخورده و جذابي را پيدا کنند و لذت و آرامش ناشي از بودن در آن محيط را تجربه کنند. اما واقعيت اين است که چنين طبيعت بکر و ايده آلي را امروزه يا پيدا نمي کنيم و يا اگر پيدا کنيم با محدوديت هايي روبه رو هستيم مثلاً يا هزينه ي سفر را نداريم يا به علت موقعيت جغرافياي خاص آن محيط، امکان دسترسي وجود ندارد و يا از لحاظ زماني محدوديت هايي داريم.
اما خبر خوشحال کننده اين است که شما مي توانيد از يک طبيعت بکر و عالي و بطور مشخص از يک رودخانه ي منحصر به فرد، بدون هيچ محدوديتي بهره مند شويد.
دوستان عزيز،
شما مي توانيد بدون هيچ هزينه ي مالي از بي نظيرترين رودخانه اي که بتوانيد تصورش را بکنيد، براي هميشه و تا ابد بهره ببريد. رودخانه اي که نوشيدن از آن، بهجت و شادماني وصف ناشدني را به همراه دارد. همه ي شما مي توانيد از همين امروز جاي خود را در کنار اين رودخانه ي شگفت انگيز و آرام بخش رزرو کنيد. رودی که از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است.
نشاني اين رود بي نظير را امام موسي کاظم عليه السلام به ما فرموده اند که:
« رجب، نام نهري است در بهشت که از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است و هرکس يک روز از اين ماه را روزه بگيرد، البته از آن نهر بياشامد.»
(وسائل الشيعه ج 7 ص 350 ح 3)
ماه رجب ماه خدا و ماه عبادت و بندگي بر شما مبارک باد.
موفق باشيد
سيدمجتبي حورايي
در روزگار ما و دنياي صنعتي و ماشيني امروز، جاذبه هاي طبيعي همچون کوير و رود و دريا و جنگل، روز به روز جذابيت بيشتري پيدا مي کند و فرح بخشي و لذت فراوان تري را به دنبال دارد. در اين ميان، افراد تمايل دارند طبيعت بکر و دست نخورده و جذابي را پيدا کنند و لذت و آرامش ناشي از بودن در آن محيط را تجربه کنند. اما واقعيت اين است که چنين طبيعت بکر و ايده آلي را امروزه يا پيدا نمي کنيم و يا اگر پيدا کنيم با محدوديت هايي روبه رو هستيم مثلاً يا هزينه ي سفر را نداريم يا به علت موقعيت جغرافياي خاص آن محيط، امکان دسترسي وجود ندارد و يا از لحاظ زماني محدوديت هايي داريم.
اما خبر خوشحال کننده اين است که شما مي توانيد از يک طبيعت بکر و عالي و بطور مشخص از يک رودخانه ي منحصر به فرد، بدون هيچ محدوديتي بهره مند شويد.
دوستان عزيز،
شما مي توانيد بدون هيچ هزينه ي مالي از بي نظيرترين رودخانه اي که بتوانيد تصورش را بکنيد، براي هميشه و تا ابد بهره ببريد. رودخانه اي که نوشيدن از آن، بهجت و شادماني وصف ناشدني را به همراه دارد. همه ي شما مي توانيد از همين امروز جاي خود را در کنار اين رودخانه ي شگفت انگيز و آرام بخش رزرو کنيد. رودی که از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است.
نشاني اين رود بي نظير را امام موسي کاظم عليه السلام به ما فرموده اند که:
« رجب، نام نهري است در بهشت که از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است و هرکس يک روز از اين ماه را روزه بگيرد، البته از آن نهر بياشامد.»
(وسائل الشيعه ج 7 ص 350 ح 3)
ماه رجب ماه خدا و ماه عبادت و بندگي بر شما مبارک باد.
موفق باشيد
سيدمجتبي حورايي

برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/3/1 - 14:22
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
مادربزرگ
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.
null
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
ـ روغن چه طور؟
ـ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ.
ـ نه مادر بزرگ!
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چه طور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از همهشان به هم می خورد.
ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او میداند که وقتی همه این سختیها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم. در نهایت همه این پیش آمدها با هم به یک نتیجه فوق العاده میرسند.

برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/16 - 07:20
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,حکایت و داستان کوتاه
يكي از شاگردان شيوانا هميشه روي تخته سنگي رو به افق مي نشست و به آسمان خيره مي شد و كاري نمي كرد. شيوانا وقتي متوجه بيكاري و بي فعاليتي او شد كنارش نشست و از او پرسيد چرا دست به كاري نمي زند تا نتيجه اي عايدش شود و زندگي بهتري براي خود رقم زند.
شاگرد جوان سري به علامت تاسف تكان داد و گفت: «تلاش بي فايده است استاد! به هر راهي كه فكر مي كنم مي بينم و مي دانم كه بي فايده است. من مي دانم كار درست چيست اما دست و دلم به كار نمي رود و هر روز هم حس و حالم بدتر مي شود!»
شيوانا از جا برخاست و دستش را برشانه شاگرد جوانش كوبيد و گفت: «اگر مي داني كجا بروي خوب برخيز و برو! اگر هم نمي داني خوب از اين و آن، جهت و سمت درست حركت را بپرس و بعد كه جهت را پيدا كردي آن موقع برخيز و در آن جهت برو! فقط برو و يكجا منشين! از يكجا نشستن هيچ نتيجه اي عايد انسان نمي شود. فرقي هم نمي كند آن انسان چقدر دانش داشته باشد! اگر غم و اندوه داري در حين فعاليت و كار به آنها فكر كن! اگر مي خواهي معناي زندگي را درك كني در اثناي كار و تلاش اين معنا را درياب. مهم اين است كه دائم در حال رفتن به جلو باشي! پس برخيز و راه برو!»
شاگرد جوان سري به علامت تاسف تكان داد و گفت: «تلاش بي فايده است استاد! به هر راهي كه فكر مي كنم مي بينم و مي دانم كه بي فايده است. من مي دانم كار درست چيست اما دست و دلم به كار نمي رود و هر روز هم حس و حالم بدتر مي شود!»
شيوانا از جا برخاست و دستش را برشانه شاگرد جوانش كوبيد و گفت: «اگر مي داني كجا بروي خوب برخيز و برو! اگر هم نمي داني خوب از اين و آن، جهت و سمت درست حركت را بپرس و بعد كه جهت را پيدا كردي آن موقع برخيز و در آن جهت برو! فقط برو و يكجا منشين! از يكجا نشستن هيچ نتيجه اي عايد انسان نمي شود. فرقي هم نمي كند آن انسان چقدر دانش داشته باشد! اگر غم و اندوه داري در حين فعاليت و كار به آنها فكر كن! اگر مي خواهي معناي زندگي را درك كني در اثناي كار و تلاش اين معنا را درياب. مهم اين است كه دائم در حال رفتن به جلو باشي! پس برخيز و راه برو!»
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت کوتاه عاطفی,داستان کوتاه عاطفی,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/15 - 10:09
مرد جواني از سقراط پرسيد راز موفقيت چيست. سقراط به او گفت، "فردا به کنار نهر آب بيا تا راز موفّقيت را به تو بگويم."
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوي رودخانه او را همراهي کند. جوان با او به راه افتاد.
به لبهء رود رسيدند و به آب زدند و آنقدر پيش رفتند تا آب به زير چانهء آنها رسيد. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زير آب فرو برد. جوان نوميدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوي بود که او را نگه دارد.
مرد جوان آنقدر زير آب ماند که رنگش به کبودي گراييد و بالاخره توانست خود را خلاصي بخشد.همين که به روي آب آمد، اوّل کاري که کرد آن بود که نفسي بس عميق کشيد و هوا را به اعماق ريه فرو فرستاد.
سقراط از او پرسيد، "زير آب که بودي، چه چيز را بيش از همه مشتاق بودي؟" گفت، "هوا."سقراط گفت، "هر زمان که به همين ميزان که اشتياق هوا را داشتي موفقيت را مشتاق بودي، تلاش خواهي کرد که آن را به دست بياوري؛ راز ديگر ندارد."
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
مرد جواني از سقراط پرسيد راز موفقيت چيست. سقراط به او گفت، "فردا به کنار نهر آب بيا تا راز موفّقيت را به تو بگويم."
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوي رودخانه او را همراهي کند. جوان با او به راه افتاد.
به لبهء رود رسيدند و به آب زدند و آنقدر پيش رفتند تا آب به زير چانهء آنها رسيد. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زير آب فرو برد. جوان نوميدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوي بود که او را نگه دارد.
مرد جوان آنقدر زير آب ماند که رنگش به کبودي گراييد و بالاخره توانست خود را خلاصي بخشد.همين که به روي آب آمد، اوّل کاري که کرد آن بود که نفسي بس عميق کشيد و هوا را به اعماق ريه فرو فرستاد.
سقراط از او پرسيد، "زير آب که بودي، چه چيز را بيش از همه مشتاق بودي؟" گفت، "هوا."سقراط گفت، "هر زمان که به همين ميزان که اشتياق هوا را داشتي موفقيت را مشتاق بودي، تلاش خواهي کرد که آن را به دست بياوري؛ راز ديگر ندارد."
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/15 - 09:49
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد، چشمانش تار شده بود و گام هايش مردد و لرزان بود.
اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع مي شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند.يا وقتي ليوان را مي گرفت شير از داخل آن به روي ميز مي ريخت. پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت بايد فکري براي پدر کرد. به قدر کافي ريختن شير و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا بر روي زمين را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر براي پير مرد در گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند. در آنجا پيرمرد به تنهايي غذايش را مي خورد، در حالي که ساير اعضاي خانواده سر ميز از غذايشان لذت مي بردند و از آنجا که پيرمرد يکي دو ظرف را شکسته بود، حالا در کاسه اي چوبي به او غذا مي دادند.
گهگاه آنها که چشمشان به پيرمرد مي افتاد و متوجه مي شدند همچنان که در تنهايي غذا مي خورد، چشمانش پر از اشک است. اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان مي آوردند تذکرهاي تند و گزنده بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او مي دادند.
اما کودک ? ساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازي با تکه هاي چوبي ديد که روي زمين ريخته بود. پس با مهرباني از اوپرسيد:
پسرم داري چي مي سازي؟
پسرک هم با ملايمت جواب داد: يک کاسه ي چوبي کوچک. تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم.و بعد لبخندي زد و به کارش ادامه داد.
اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع مي شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند.يا وقتي ليوان را مي گرفت شير از داخل آن به روي ميز مي ريخت. پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت بايد فکري براي پدر کرد. به قدر کافي ريختن شير و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا بر روي زمين را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر براي پير مرد در گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند. در آنجا پيرمرد به تنهايي غذايش را مي خورد، در حالي که ساير اعضاي خانواده سر ميز از غذايشان لذت مي بردند و از آنجا که پيرمرد يکي دو ظرف را شکسته بود، حالا در کاسه اي چوبي به او غذا مي دادند.
گهگاه آنها که چشمشان به پيرمرد مي افتاد و متوجه مي شدند همچنان که در تنهايي غذا مي خورد، چشمانش پر از اشک است. اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان مي آوردند تذکرهاي تند و گزنده بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او مي دادند.
اما کودک ? ساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازي با تکه هاي چوبي ديد که روي زمين ريخته بود. پس با مهرباني از اوپرسيد:
پسرم داري چي مي سازي؟
پسرک هم با ملايمت جواب داد: يک کاسه ي چوبي کوچک. تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم.و بعد لبخندي زد و به کارش ادامه داد.
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/15 - 07:48
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
زن و شوهر جواني سوار بر موتور سيکلت در دل شب مي راندند.
آنها از صميم قلب يکديگر را دوست داشتند...
زن جوان: يواش تر برو، من مي ترسم.
مرد جوان: نه، اين جوري خيلي بهتره!
زن جوان: عزيزم خواهش ميکنم، من خيلي مي ترسم.
مرد جوان: خوب، اول بايد بگي دوستم داري.
زن جوان: دوستت دارم؛ حالا مي شه يواش تر بروني؟
مرد جوان: مرا محکم بگير.
زن جوان: خوب، حالا مي شه يواش تر بروني؟
مرد جوان: باشه، به شرط اينکه کلاه کاسکت رامنو بر داري و روي سرت بذاري؛ آخه نمي تونم راحت برونم، اذيتم مي کنه!
.
.
.
روز بعد روزنامه ها نوشتند: بر خورد يک موتور سيکلت با ديوار ساختماني، حادثه آفريد. در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين زنده ماند وديگري در گذشت...
مرد جوان از خراب شدن ترمز آگاهي يافته بود، اما بدون اينکه همسرش را مطلع کند ،با ترفندي کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست براي آخرين بار جمله ي "دوستت دارم " را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
آنها از صميم قلب يکديگر را دوست داشتند...
زن جوان: يواش تر برو، من مي ترسم.
مرد جوان: نه، اين جوري خيلي بهتره!
زن جوان: عزيزم خواهش ميکنم، من خيلي مي ترسم.
مرد جوان: خوب، اول بايد بگي دوستم داري.
زن جوان: دوستت دارم؛ حالا مي شه يواش تر بروني؟
مرد جوان: مرا محکم بگير.
زن جوان: خوب، حالا مي شه يواش تر بروني؟
مرد جوان: باشه، به شرط اينکه کلاه کاسکت رامنو بر داري و روي سرت بذاري؛ آخه نمي تونم راحت برونم، اذيتم مي کنه!
.
.
.
روز بعد روزنامه ها نوشتند: بر خورد يک موتور سيکلت با ديوار ساختماني، حادثه آفريد. در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين زنده ماند وديگري در گذشت...
مرد جوان از خراب شدن ترمز آگاهي يافته بود، اما بدون اينکه همسرش را مطلع کند ،با ترفندي کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست براي آخرين بار جمله ي "دوستت دارم " را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/15 - 06:47
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
دختر جواني چند روز قبل از عروسي اش،آبله ي سختي گرفت و بستري شد. نامزد او به عيادتش رفت و ميان صحبت هايش از درد چشم خود ناليد.
بيماري زن شدت گرفت وآبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش مي رفت و همچنان از درد چشم مي ناليد.موعود عروسي فرا رسيد...
زن نگران صورت خود،که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم مي گفتند: چه خوب ! عروس نازيبا،همان بهتر که شوهرش نابينا باشد.
20 سال بعد از ازدواج،زن از دنيا رفت. مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند!
مرد گفت: من کاري جز شرط عشق به جا نياوردم.
معيار خدا براي سنجش روح ها ، ميزان توانايي آنها در خُرسند ساختنِ بهترين فرشته اش يعني «عشق»است.
بيماري زن شدت گرفت وآبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش مي رفت و همچنان از درد چشم مي ناليد.موعود عروسي فرا رسيد...
زن نگران صورت خود،که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم مي گفتند: چه خوب ! عروس نازيبا،همان بهتر که شوهرش نابينا باشد.
20 سال بعد از ازدواج،زن از دنيا رفت. مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند!
مرد گفت: من کاري جز شرط عشق به جا نياوردم.
معيار خدا براي سنجش روح ها ، ميزان توانايي آنها در خُرسند ساختنِ بهترين فرشته اش يعني «عشق»است.
برچسبها : حکایت و داستان کوتاه,خیرستان علم و دانش,داستان کوتاه جذاب حوضچه معرفت,حکایت کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان های کوتاه جالب و جذاب و زیبا و دلربا دکتر حسابی,داستان کوتاه,داستان کوتاه مذهبی,حکایت کوتاه مذهبی,کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/14 - 15:37
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان کم رفت و امدي ميگذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارک شده در کنار خيابان، يک پسربچه پاره آجري به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد. او پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد اتومبيلش صدمه ي زيادي ديده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختي تنبيه کند...
پسرک گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي که برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:" اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت کسي از آن عبور ميکند، هرچه منتظر ايستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسي توجه نکرد . برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش افتاده ومن زور کافي براي بلند کردنش ندارم براي اينکه شمارا متوقف کنم ، ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده کنم . "
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روي صندليش نشاند ، سوار ماشينش شد و به راه افتاد.
در زندگي چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !!!
ناگهان از بين دو اتومبيل پارک شده در کنار خيابان، يک پسربچه پاره آجري به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد. او پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد اتومبيلش صدمه ي زيادي ديده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختي تنبيه کند...
پسرک گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي که برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:" اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت کسي از آن عبور ميکند، هرچه منتظر ايستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسي توجه نکرد . برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش افتاده ومن زور کافي براي بلند کردنش ندارم براي اينکه شمارا متوقف کنم ، ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده کنم . "
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روي صندليش نشاند ، سوار ماشينش شد و به راه افتاد.
در زندگي چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !!!
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/14 - 15:21
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
براي تعمير ديگ بخار يک کشتي عظيم بخاري، از يک متخصص دعوت کردند.
وي پس از آنکه به توضيحات مهندس کشتي گوش داد و سوالاتي از او کرد، به قسمت ديگ بخار رفت. نگاهي به لوله هاي پيچ در پيچ کرد و چند دقيقه به صداي ديگ بخار گوش داد و در نهايت، چکش کوچکي را برداشت و با آن ضربه اي به شير قرمز رنگي زد...
ناگهان موتور بخار به طور کامل به کار افتاد و عيب آن برطرف شد و آن متخصص هم در پي کار خود رفت.
روز بعد صاحب کشتي يک صورتحساب هزار دلاري دريافت کرد ، متعجب شد و گفت که اين متخصص بيش از پانزده دقيقه در موتور خانه ي کشتي وقت صرف نکرد، پس اين صورتحساب هزار دلاري براي چيست؟!
آنگاه از او صورت ريز هزينه ها را درخواست کرد و متخصص اين صورتحساب را برايش فرستاد:
بابت ضربه زدن با چکش:0/5 دلار
بابت دانستن محل ضربه:999/5 دلار!!!
نتيجه:
آنچه شما را به نتيجه ي مطلوب مي رساند، الزاماً نه تلاش و فعاليت سخت و طاقت فرساست، بلکه آگاهي و اطلاع از چگونگي انجام دقيق و درست کار هاست.
وي پس از آنکه به توضيحات مهندس کشتي گوش داد و سوالاتي از او کرد، به قسمت ديگ بخار رفت. نگاهي به لوله هاي پيچ در پيچ کرد و چند دقيقه به صداي ديگ بخار گوش داد و در نهايت، چکش کوچکي را برداشت و با آن ضربه اي به شير قرمز رنگي زد...
ناگهان موتور بخار به طور کامل به کار افتاد و عيب آن برطرف شد و آن متخصص هم در پي کار خود رفت.
روز بعد صاحب کشتي يک صورتحساب هزار دلاري دريافت کرد ، متعجب شد و گفت که اين متخصص بيش از پانزده دقيقه در موتور خانه ي کشتي وقت صرف نکرد، پس اين صورتحساب هزار دلاري براي چيست؟!
آنگاه از او صورت ريز هزينه ها را درخواست کرد و متخصص اين صورتحساب را برايش فرستاد:
بابت ضربه زدن با چکش:0/5 دلار
بابت دانستن محل ضربه:999/5 دلار!!!
نتيجه:
آنچه شما را به نتيجه ي مطلوب مي رساند، الزاماً نه تلاش و فعاليت سخت و طاقت فرساست، بلکه آگاهي و اطلاع از چگونگي انجام دقيق و درست کار هاست.
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/14 - 10:00
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
پيره زني براي سفيدکاري منزلش، کارگري را استخدام کرد. وقتي کارگر وارد منزل کارگر شد، شوهر پير و نا بيناي او را ديد و دلش براي اين زن و شوهر پير سوخت ؛ اما در مدتي که در آن خانه کار مي کرد متوجه شد که پيرمرد، انساني بسيار شاد و خوش بين است.
او در حين کار،با پير مرد صحبت مي کرد و کم کم با او دوست شد. در اين مدت او به معلوليت جسمي پيرمرد اشاره اي نکرد. پس از پايان سفيدکاري، وقتي کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پيرزن متوجه شد هزينه اي که در آن نوشته شده خيلي کمتر از مبلغي است که قبلا توافق کرده بودند...
پيرزن از کارگر پرسيد: شما چرا اين همه تخفيف به ما مي دهيد؟
کارگر جواب داد: من وقتي با شوهر شما صحبت مي کردم خيلي خوشحال مي شدم و از نحوه ي بر خورد او با زندگي، متوجه شدم که کار و زندگي من، آنقدر هم که فکر مي کردم سخت و بد نيست! به همين خاطر به شما تخفيف دادم تا از او تشکر کنم.
پيرزن از تحسين پيرمرد و بزرگواري کارگر منقلب شد و اشک از چشمانش جاري شد،زيرا او مي ديد که کارگر فقط يک دست دارد.
براي آنچه که داريد شکر گزار باشيد،
تا چيزي هاي خوب ديگري به سويتان جذب شود.
او در حين کار،با پير مرد صحبت مي کرد و کم کم با او دوست شد. در اين مدت او به معلوليت جسمي پيرمرد اشاره اي نکرد. پس از پايان سفيدکاري، وقتي کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پيرزن متوجه شد هزينه اي که در آن نوشته شده خيلي کمتر از مبلغي است که قبلا توافق کرده بودند...
پيرزن از کارگر پرسيد: شما چرا اين همه تخفيف به ما مي دهيد؟
کارگر جواب داد: من وقتي با شوهر شما صحبت مي کردم خيلي خوشحال مي شدم و از نحوه ي بر خورد او با زندگي، متوجه شدم که کار و زندگي من، آنقدر هم که فکر مي کردم سخت و بد نيست! به همين خاطر به شما تخفيف دادم تا از او تشکر کنم.
پيرزن از تحسين پيرمرد و بزرگواري کارگر منقلب شد و اشک از چشمانش جاري شد،زيرا او مي ديد که کارگر فقط يک دست دارد.
براي آنچه که داريد شکر گزار باشيد،
تا چيزي هاي خوب ديگري به سويتان جذب شود.
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
تاريخ ارسال مطلب : 1395/2/14 - 08:45
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه
درباره ي کيفيت محصولات و استانداردهاي کيفيت در ژاپن بسيار شنيده ايم . اين داستان هم که در مورد شرکت کامپيوتري " اي.بي.ام" اتفاق افتاده ، در نوع خود شنيدني است :
چند سال پيش ، شرکت آي.بي.ام تصميم گرفت که توليد يکي از قطعات کامپيوترهايش را به ژاپني ها بسپارد . در مشخصات توليد محصول نوشته بود :
"سه قطعه ي معيوب در هر هزار قطع? توليدي قابل قبول است . "
هنگامي که قطعات توليد شدند و براي آي.بي.ام فرستاده شدند ، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون:
"مفتخريم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحويل ميدهيم. براي آن سه قطع? معيوبي که هم خواسته بوديد ، خط توليد جداگانه اي درست کرديم و آنها را هم ساختيم! اميدواريم اين کار رضايت شما را فراهم سازد."
چند سال پيش ، شرکت آي.بي.ام تصميم گرفت که توليد يکي از قطعات کامپيوترهايش را به ژاپني ها بسپارد . در مشخصات توليد محصول نوشته بود :
"سه قطعه ي معيوب در هر هزار قطع? توليدي قابل قبول است . "
هنگامي که قطعات توليد شدند و براي آي.بي.ام فرستاده شدند ، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون:
"مفتخريم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحويل ميدهيم. براي آن سه قطع? معيوبي که هم خواسته بوديد ، خط توليد جداگانه اي درست کرديم و آنها را هم ساختيم! اميدواريم اين کار رضايت شما را فراهم سازد."
برچسبها : حکایت کوتاه و داستان کوتاه,حکایت و داستان کوتاه,حکایت کوتاه الهام بخش,داستان کوتاه الهام بخش,حکایت و داستان غم گریزان,ماجراهای کوتاه,داستان کوتاه,حوضچه معرفت,خیرستان علم و دانش,داستان جذاب و زیبا,حکایت جذاب و زیبا,حکایت و داستان کوتاه